کاش به جای ملیکای بیست ساله‌ای که تا آخر تیر امتحان داره، پسر بیست ساله‌ای در توکیو بودم که صبح زود بخشی از مسیرش تا دانشگاه رو پیاده می‌رفت، آهنگ‌های غیرژاپنی دوست داشت و فکر می‌کرد باید قبل از مردن حداقل یک بار یکی از تصمیم‌های عجیب و غریب زندگی‌اش رو عملی کنه. 
اما در نهایت من همون بیست ساله‌ی خسته‌ای هستم که ترجیح میده جزوه ویروس‌شناسی رو از پنجره اتاق پرت کنه،  هزاربار بنویسه و پاک کنه و در نهایت باز از هیچ چیز مطمئن نباشه.