پنجره های آبی

۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

گذشتن و رفتن پیوسته

لابد خیلی وقته که چراغ هارو خاموش کردی. نمیدونم. من که دیگه این طور چیزارو یادم نمیمونه. حتی یادم نمیمونه این کیبورد لعنتی ویرگول نداره و من مثل تمام این مدت حوصله ندارم و هیچ فکری به حالش نمیکنم.
باید خوشحال باشیم؟ به غایت. سخنران شده بودم و براش میگفتم عاقبت اون چیزی که توی سرت میگذره دلیل خوشبختی ات میشه. ولی خب ما تاثیرپذیریم. تا کی میتونی غرق بشی توی دنیای درونی خودت؟ 
داشتم براش میگفتم که حالم خوش میشه بعضی وقتا. اونقدر که حس میکنم چقدر دیوانه بودم. بعد پیش مییاد که دوباره یادم میره. دور باطل رو طی میکنم. با خودم حرف میزنم. برای خودم چای درست میکنم. رو به اتمامه. بعد از یک عمر پشت دوربین بودن جلوی دوربین ایستادم. با این تفاوت که کسی پشت دوربین نیست. قدردان سلف تایمر از این روزای خودم عکس ثبت میکنم. میخوام چندسال بعد ببینم این موقع چه شکلی بودم. یه کاغذ دارم و دیروز مربع هارو با ماژیک بنفش پر کردم. چیزایی که باید بخونم احتمالا برای نمیدونم چندمین بار. همش برای این که رها بشم از این تکرار.
تکرار. گذشتن و رفتن پیوسته.

من چند سالمه یا به سبک قدیم چند بهار از زندگی ام گذشته؟ نمیدونم. من که دیگه این طور چیزارو یادم نمیمونه. فقط یادمه یک روز به خودم قول دادم وقتی بیست ساله بودم یه جایی خیلی دورتر از همه ی این تکرارها باشم. اما طول نکشید تا بفهمم اشتباه میکردم. طول نکشید تا بفهمم آدم همیشه روی ابرا نمیمونه. حتی قبل از این که به بیست سالگی برسم. 
و خب شاید ندونی اما آرزو کردم که حداقل تو همیشه روی ابرا بمونی. از ته دلم. خوشحال باش. آخه خیلی وقت بود که برای هبچ کس از ته دلم آرزو نکرده بودم. 

- عنوان اسم یک آلبومه که احتمالا شنیدید. 
۱۵ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۲ ۱ نظر
م.

...

در خانه‌ات درختی خواهد رویید و درخت‌هایی در شهرت و بسیار درختان در سرزمین‌ات. و آنگاه باد پیام هر درختی را به درخت دیگر می‌رساند و درخت‌ها از باد خواهند پرسید که در راه که می‌آمدی بهار را ندیدی؟

سووشون - سیمین دانشور
۰۲ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۱۵
م.