پنجره های آبی

...


دو سال پیش همین موقع. 
الان که عکس رو نگاه میکنم میفهمم چرا این روز جز بهترین خاطره هاست. 
۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۱۹ ۰ نظر
م.

...

۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر
م.

...

تیر، مرداد و شهریور. روزی نبود که خالی از سردرگمی بگذره. روزهای مختلف رو مثل ِِ کاشی های بی ربط، مثل تکه های پازل کنار هم میچینم. یک لحظه ذهنم پر میشه از فکر های بی ربط. مثل پازل به هم ریخته با این تفاوت که مرتب نمیشه. 
دلم همه ی آرامش گذشته رو میخواد. آرامش شهریور نود و سه. آرامش آبان نود و دو. آرامش فکر کردن به آرزو ها و آینده. نه مثل الان که فکر کردن به آینده ختم میشه به رفتن. 

همه چیز آخرش ختم میشه به رفتن. 
۱۲ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۲۵ ۰ نظر
م.

...

روبروی آینه میشینم. فکر میکنم میشه صدا ها از بین برن؟ فقط صدای باد بمونه. صدای درختا، صدای دریا، صدای موج. اما صدا ها همیشه هستن و میشنوم که میخونه "حسرت راه رفتن همیشه با من هست. ریشه هام گرفتن از من دو پای رفتن رو. "

~ من شبم در حسرت ِِ ماه. 
۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۵:۱۶ ۰ نظر
م.

...

بیزارم. بیزار از این چهارچوب های ساختگی و بیزار از این که توقع دارین همه طبق قواعد ذهنی شما زندگی کنند. 
۱۰ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۵۱ ۰ نظر
م.

...


[You are a sky full of stars]

۰۷ شهریور ۹۵ ، ۰۲:۳۹ ۰ نظر
م.

...

نمیدونم تصور من خیلی رویایی و متضاد با دنیای حال حاضره یا باید به بقیه گفت که چرا تخیل ندارین؟ 

۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۴۰ ۱ نظر
م.

...

خنک آن قمار بازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

۰۳ شهریور ۹۵ ، ۱۳:۰۶ ۱ نظر
م.

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد. 
:)
۲۵ مرداد ۹۵ ، ۱۶:۱۱ ۰ نظر
م.

Put all your fears back in the shade

[Lili, take another walk out of your fake world]

چندبار از خودم پرسیدم چرا؟ 

هزار بار؟ 

۱۳ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۴۳ ۰ نظر
م.