روبروی آینه میشینم. فکر میکنم میشه صدا ها از بین برن؟ فقط صدای باد بمونه. صدای درختا، صدای دریا، صدای موج. اما صدا ها همیشه هستن و میشنوم که میخونه "حسرت راه رفتن همیشه با من هست. ریشه هام گرفتن از من دو پای رفتن رو. "
~ من شبم در حسرت ِِ ماه.
نمیدونم تصور من خیلی رویایی و متضاد با دنیای حال حاضره یا باید به بقیه گفت که چرا تخیل ندارین؟