پنجره های آبی

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

زیبا.

مرسی از سروتونین، تابستون، حال ِِِِِ خوب ازیادرفته‌ی بعد از ورزش که حالا دوباره داره یادآوری میشه، دنیای قشنگ ذهن ِ میازاکی، پیاده‌روی تازه کشف‌شده، دانشکده‌ی تعطیل، حذف اتفاقِ زشت در عرض بیست دقیقه حاضر شدن‌های صبح زود، ژان‌زق، نور کافه‌ی دم غروب، زندگی ِ کنارخانواده بعد از فاصله‌ای که لازم بود و خیلی خیلی چیزهای دیگه. :**
۲۷ تیر ۹۷ ، ۲۲:۰۲
م.

...

در یک زندگی دیگه ما می‌تونستیم درنای سیبری باشیم که از فریدون‌کنار پرواز کنیم تا گیلان و بریم و بریم تا برسیم به اقیانوس منجمد شمالی. در یک زندگی دیگه ما می‌تونستیم گلدون بنت‌قنسولی باشیم که گوشه‌ی پذیرایی هفتاد متری یک آپارتمان توی لاهیجان جاخوش کرده و دختری که سه بار در هفته بیشتر از روزهای دیگه نگاهش روی لبخند نصفه‌ونیمه‌اش توی آینه جا می‌مونه، منتظر آخر پاییز بمونه تا گلدونش پر بشه از گل. 
در یک زندگی دیگه من می‌تونستم از خوندن یک فصل از کتاب زندگی هایزنبرگ لذت ببرم نه این‌که هربار و هر دفعه با خوندن هر خط ازش پرت بشم توی هزار و یک دنیا که حالا انگار دارم از پشت یک شیشه‌ی بخار گرفته بهشون نگاه می‌کنم. در یک زندگی دیگه شب‌های تابستون که به گرمی الان نبودند، وقتی بعد از این همه وقت دلم رو می‌زدم به دریا و با ناراحت‌ترین کفش‌هام کل پیاده‌روی قدیمی رو راه میرفتم، هزار بار توی سرم رژه نمی‌رفت که بازنده‌ ام درست همون لحظه‌ای که داشتم با شور و شوق دروغین وانمود می‌کردم که برای تمام سختی‌های دنیا آماده‌ ام. 
در یک زندگی دیگه خونه‌ی حیاط‌دار داشتم با یک عالمه گربه و توی شهری زندگی می‌کردم که آدم‌هاش تفاوت‌ها رو بپذیرند. توی شهری زندگی می‌کردم که آدم‌هاش خیال نکنند مجبورند حرف بزنند حتی وقتی حرف‌هاشون آزاردهنده است.در یک زندگی دیگه بعدازظهرها خبری از کلافگی و اشک و بی‌هدفی نیست. لازم نیست به هزار شکل سر خودم رو گرم کنم وقتی حوصله‌ی هیچ چیزی رو ندارم. بعدازظهرهای اون زندگی می‌تونم دخترم رو ببرم بیرون و غرق لذت بشم با نگاه کردن بهش و حرف زدن باهاش. و تمام رویاهایی که براش دارم، تمام کارهایی که می‌خوام براش بکنم و حتی با این‌که شاید هیچ وقت دختری نداشته باشم. 

می‌تونم سر خودم رو گرم کنم با زبان خوندن. با کنجکاوی درباره‌ی هر چیزی از هوش مصنوعی تا کریسپر و آنگلا مرکل. با انیمه دیدن و گریه کردن. با گوش دادن هزارباره آلبومی که می‌گفتی تک‌تک آهنگاش ارزش هزاربار شنیدن داره. 
اما یک چیزی رو کم دارم توی این زندگی. چیزی که وقتی مجبور میشم به گوش دادن به قضاوت‌ها و حرف‌های بی‌پایه و اساس و بی‌منطق هزاربار بیشتر فشارش رو روی خودم حس می‌کنم. یک چیزی رو کم دارم با این تفاوت که این بار دیگه فقط خودم نیستم که برای خودم کافی نیستم. 
۲۰ تیر ۹۷ ، ۱۸:۰۶
م.

Take me back to start

نیشتری که تا انتها توی قلبت فرو میره تصویر رنج‌هایی هست که خیال می‌کردی فراموش میشن.
هنوز، هزارسال دیگه، که تمام وجودت بشه فریاد و فریاد و فریادهای فروخورده و خشم‌های سرکوب‌شده..
There is only silence
The calm after the storm
Drones in ear
Loud like bobms
دخترک عزیزم؛
تو خوب بلدی با کلمات بازی کنی اما حالا دیگه وقتش رسیده که باور کنی. بی‌رحم شدی. بخشی از چرخه‌ی بی‌رحمانه‌ی دنیا که یک روز خیال می‌کردی هیچ‌وقت قرار نیست مثل یک مرداب تو رو به درون خودش بکشه.
می‌خواستم یک آینه بهت بدم تا ببینی چقدر شبیه خودت نیستی. اما همین اتفاق‌ها کافی بود انگار.
کافی نبود؟ این همه درد و رنجی که با خودت کشیدی و بردی این ور و اون ور؟ یک سال تمام کلنجار رفتی. یک سال زمان کمی نبود برای کنار اومدن با تمام حقیقت‌هایی که انکار کردی؟
بیا تمام اون خشم‌ها رو باور کنیم. باور کنیم که بی‌نقص نیستیم و نمی‌تونیم بی‌نقص باشیم. بیا باور کنیم که حافظه‌ی خوب دلیل نمیشه تبدیلش کنی به دشمن درجه اولت.
بیا برگردیم. برگردیم به جایی که دیگه به خودت نگی بی‌رحم. که حداقل خودت رو دوست داشته باشی..
۰۸ تیر ۹۷ ، ۱۸:۲۹
م.

ساعت‌ها همه ایستادن.

دلم می‌خواست یک دوست داشتم که دو سه هفته یک‌بار هم رو می‌دیدیم، توی این فاصله‌ها یک سری کتاب و مقاله و از این طور چیزها می‌خوندیم و هر دفعه راجع بهشون با هم حرف می‌زدیم. نه از درس و دانشگاه هم می‌پرسیدیم نه از اتفاقات تکراری هر روز و نه از این‌که کِی بلیت گرفتیم و کِی قراره بریم. حرف‌ نمی‌زدیم چون فقط باید یک چیزی گفته باشیم. آخرش هم یک مسیری رو پیاده می‌رفتیم، تا ایستگاه مترو مثلا، تا براش از جذابیت‌های پیاده رفتن و رفتن و رفتن و تاثیرش روی به کار افتادن مغز حرف می‌زدم.
چون که خسته ام از وقتی که حتی توضیح دادن هم دردی دوا نمی‌کنه. چون که حتی نمی‌دونم چی درسته.

ولی خب:
بارها روی از پریشانی به دیوار آورم
ور غم دل با کسی گویم به از دیوار نیست
۰۳ تیر ۹۷ ، ۱۲:۰۱
م.