هنوز، هزارسال دیگه، که تمام وجودت بشه فریاد و فریاد و فریادهای فروخورده و خشمهای سرکوبشده..
There is only silence
The calm after the storm
Drones in ear
Loud like bobms
دخترک عزیزم؛
تو خوب بلدی با کلمات بازی کنی اما حالا دیگه وقتش رسیده که باور کنی. بیرحم شدی. بخشی از چرخهی بیرحمانهی دنیا که یک روز خیال میکردی هیچوقت قرار نیست مثل یک مرداب تو رو به درون خودش بکشه.
میخواستم یک آینه بهت بدم تا ببینی چقدر شبیه خودت نیستی. اما همین اتفاقها کافی بود انگار.
کافی نبود؟ این همه درد و رنجی که با خودت کشیدی و بردی این ور و اون ور؟ یک سال تمام کلنجار رفتی. یک سال زمان کمی نبود برای کنار اومدن با تمام حقیقتهایی که انکار کردی؟
بیا تمام اون خشمها رو باور کنیم. باور کنیم که بینقص نیستیم و نمیتونیم بینقص باشیم. بیا باور کنیم که حافظهی خوب دلیل نمیشه تبدیلش کنی به دشمن درجه اولت.
بیا برگردیم. برگردیم به جایی که دیگه به خودت نگی بیرحم. که حداقل خودت رو دوست داشته باشی..