پنجره های آبی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۶ ثبت شده است

داشت در یک عصر پاییزی زمان می‌ایستاد

قانعش کردند باید رفت با صدها دلیل
باز با این حال می‌گفتم بمان می‌ایستاد
۳۰ آذر ۹۶ ، ۱۲:۰۶
م.

...

تغییرهای این مدت اون‌قدر زیاد و عجیب بود که گاهی‌وقتا وقتی یه تیکه از گذشته یادم میاد، حس آدمی رو پیدا می‌کنم که داره با سرعت در زمان سفر می‌کنه. انگار که خیلی گذشته ازش. انگار که راستی راستی نصفه‌و‌نیمه شدیم.

اما می‌ترسم. می‌ترسم از روزی که یک بعدازظهر روبروی پنجره‌ی اتاقم تصورش کردم. از اینکه برگشتم بعد شیش هفت سال و همه‌چیز برام غریبه و ناآشناست. همه‌چیز مثل یک خواب و خیال خوب بوده. یک خیال مربوط به گذشته‌ای که خیلی وقته ازش گذشته. 

این عکس، آذر ۹۶ و از بین تمام چیزهایی که با نگاه کردن بهش به ذهنم میاد پررنگ‌ترین‌ش این آوازه:

یه روزی از این خونه‌ها میاد صدای خنده‌ها
دوباره میشه کوچه رو پیاده رفت تا انتها..


۱۱ آذر ۹۶ ، ۱۵:۰۶
م.

you're a sky full of stars

آدمی ام که از تلفنی حرف زدن فراری ام. ولی وقتی ی. می‌پرسید خب، اوضاع خوبه؟ مشکلی نداری؟ حس کردم تنها آدمیه که من می‌تونم باهاش حرف بزنم و بعد یه آدم دیگه بشم‌. مثل تمام هزار بار پیش. مثل روز قبل از رفتنم که تمام آینده ای که برای خودم تصور میکردم و یادم رفته‌بود رو به یادم آورد و گفت قدر خودم رو بدونم و من چقدر زود با سیل اتفاق‌های عجیب اینجا حرفش رو فراموش کردم. 
۵۰ دقیقه حرف زدم. منی که از تلفن متنفرم. گفت به اینجا فکر نکن. به خونه فکر نکن. زندگی‌ات رو بساز. هزار حرف دیگه که زد و من هزار بار خدا رو شکر کردم به خاطر بودنش. 

همیشه خوب بمون ی. عزیزم. 
قول میدم هیچ‌وقت ناامیدت نکنم. 
۰۳ آذر ۹۶ ، ۰۸:۴۸
م.