چه اون لحظه توی ساحل وقتی که نورهای جزیره از دور چشمک می‌زنه، چه آخر شب پیاده برگشتن از سرکار و سیگار دود کردن توی کوچه‌ی خالی، چه بستن چشم‌ها وقتی که ماشین خیابون تکراری رو میره بعد از کلاس‌های بیهوده، تمامش شبیه آدم پوچه. 

آدم پوچ توی گوشم می‌خونه و به منصفی فکر می‌کنم و به جنوب، غذای ساده روی گاز رو هم می‌زنم و فکر می‌کنم فرقی نمی‌کنه، تمامش شبیه آدم پوچه.