پنجره های آبی

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۷ ثبت شده است

...

ناراحتم ازت چون شجاعتش رو نداری که بایستی و همون‌طور که می‌خوای زندگی کنی،
چون خودت نیستی،
چون اون‌طور که باید نیستی. 
۲۱ آذر ۹۷ ، ۱۲:۴۸
م.

You can't lose What you never had

کلمه‌هامو از گوشه و کنار ذهنم جمع کردم و گفتم: من فقط می‌خوام همه چیز همین‌طور آروم باقی بمونه. 
پرسید: آروم مثل چی؟ 
گفتم: شبیه نسیم دم غروب که نمی‌تونه دریا رو آشفته کنه. شبیه وقتی که روبالشی‌های تمیز رو با قدیمی‌ها عوض می‌کنی. شبیه وقتی که میوه‌های شسته شده رو می‌چینی توی سبد و دست‌هاتو با گوشه‌ی پیراهنت خشک می‌کنی. شبیه وقتی که one last goodbye رو اتفاقی می‌شنوی و یادت میاد دنیا چرخید و چرخید و حالا با شنیدنش حالت خوب میشه جای غصه خوردن.
دور از صداهایی که هنوز توی سرت می‌چرخه. استخوان‌های یخ‌زده و جای زخم‌های روی شونه‌ات. دور از بار سنگین روی دوشت، که انگار تقصیر تو بوده هر اتفاقی که افتاده. دور از سیاهچاله‌های تنهایی. 
دلم می‌خواد همه چیز آروم باشه. 
۲۰ آذر ۹۷ ، ۱۹:۳۲
م.