کلمه‌هامو از گوشه و کنار ذهنم جمع کردم و گفتم: من فقط می‌خوام همه چیز همین‌طور آروم باقی بمونه. 
پرسید: آروم مثل چی؟ 
گفتم: شبیه نسیم دم غروب که نمی‌تونه دریا رو آشفته کنه. شبیه وقتی که روبالشی‌های تمیز رو با قدیمی‌ها عوض می‌کنی. شبیه وقتی که میوه‌های شسته شده رو می‌چینی توی سبد و دست‌هاتو با گوشه‌ی پیراهنت خشک می‌کنی. شبیه وقتی که one last goodbye رو اتفاقی می‌شنوی و یادت میاد دنیا چرخید و چرخید و حالا با شنیدنش حالت خوب میشه جای غصه خوردن.
دور از صداهایی که هنوز توی سرت می‌چرخه. استخوان‌های یخ‌زده و جای زخم‌های روی شونه‌ات. دور از بار سنگین روی دوشت، که انگار تقصیر تو بوده هر اتفاقی که افتاده. دور از سیاهچاله‌های تنهایی. 
دلم می‌خواد همه چیز آروم باشه.