پنجره های آبی

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

No more tears


خیلی وقته از خودم میپرسم این چرخ و فلک تا کِی میخواد بچرخه؟ این متروی پر از آدم های نگران، کِی از تونل تاریک درمییاد؟ این ماشین بی ترمز کِی قراره پرت بشه وسط دره؟ این سقوط آزاد کِی قراره با رسیدن به زمین تموم بشه؟ 

۲۶ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۱
م.

شب مهتاب.

دنیایی که برای خودت میسازی. دنیایی که خبر های جهان مثل سیل ویرونش میکنن اما هنوز امید داره به نسل بشر. دنیایی که وسط یه روز برفی سردرگم، گذشته ات رو برمیگردونه تا یادت بییاره روز های برفی همیشه سفیدن. دنیایی که یادم مییاره ملیکا کی بود و چقدر بی شباهت به کسی که تمام یک سال گذشته، خیلی وقتا یادش رفت نفس بکشه. 

این همه سفیدی، بالاخره یادم آورد. 
۱۵ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۴۷ ۱ نظر
م.