پنجره های آبی

۷ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

...

شاید بیشتر از هرچیز دیگه ای توی این دنیا، دلم برای رنگ ها تنگ شده. برای رنگ هایی که سیاه و سفید شدن، حتی برای رنگ هایی که هنوز خاکستری نشدن. 
۳۰ مهر ۹۵ ، ۱۰:۰۰ ۰ نظر
م.

چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من

وسط ِِ این روزای سرد و گم شدن و پیدا شدن های پشت سر هم، وقت هایی هم هست که لبخند هام از این طرف صورت تا اون طرف کش مییان.  وقت هایی هم هست که وقتی توی ایستگاه منتظر نشستیم تا برگردیم، از کتاب جلد سبز حرف میزنی و فکر میکنم چقدر اون زمانی که میخوندمش زندگی برام بی معنی بود، ولی الان نیست. بارون میزنه به شیشه ی پنجره های آبی توی ذهنم بعضی وقتا. نوسانی ام مثل قبل ولی کمتر. دیگه تو یه روز چندبار از ناراحتی به خوشحالی و از خوشحالی به بی تفاوتی تغییر نمیکنم. از پنجره به درخت ها و آدم های نگران نگاه میکنم. پشت سرم وایستادی و حرف میزنی. از تولد نوزاد ها میگی، از یه عمل که اسمش رو یادم رفت و فکر میکنم کِی این همه سال گذشت؟ فکر میکنم چرا طلایی نور پاییز دلگیره، اما سفیدی یکدست آسمون صبح زمستون نیست؟ فکر میکنم که زندگی واقعی اینی نیست که جامعه و سیستم آموزشی و آدما به هم تحمیل میکنن. خیلی قشنگ تره از اینا. میخوام برگردم و بهت بگم من پیداش کردم، ولی فکر میکنم واقعا پیدا کردم؟ 
از همین روزایی که چندبار پشت سر هم تایپ میکنم مرسی بیست و سه مهر، ساعت چهار بعدازظهر میرسه و هنوز نشستیم و قصه میبافیم و از گذشته های شبیه هم حرف میزنیم. قلبم مچاله میشه هنوز، یادم نمیره دو تا آبان زندگی ام رو. بهترین اتفاق و بدترین. ولی حالا فقط دلم میخواد هوای گریه گوش بدم و بخونه ز من هر آن که او دور، چو دل به سینه نزدیک و بخونه چو تخته پاره بر موج، رها رها رها من، تا لبخندم پررنگ بشه و بنویسم و برام مهم نباشه که اینقدر آشفته مینویسم و برام مهم نباشه که نشد کنار رود قدم بزنم و بگم Don't say it was all a waste و برام مهم نباشه که وقتی از خیابون قشنگ رد میشدیم بالاخره ازش عکس گرفتم برای وقتایی که دلم برای درخت ها تنگ میشه.
چند روزه که فکر میکنم همین ها کافیه. همین که میدونم همیشه هوامو داری و همین که بعضی روزا نمیدونم چطوری میشه با کلمه ها بیان کرد که چقدر ازت ممنونم به خاطر این پنجره های آبی و بارون های پاییز. 
۲۴ مهر ۹۵ ، ۱۵:۱۷ ۰ نظر
م.

...

ایده آل گرایی خوبه. خیلی هم خوبه. ولی بیش از اندازه که باشه آدم رو بیچاره میکنه. 
امضا، یک بیچاره شده. 
:| 
۱۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۹ ۰ نظر
م.

...

همیشه کنار کشیدن به معنی باختن نیست. خیلی وقتا همین جنگیدن های بیهوده از باختن بدتره.
۰۵ مهر ۹۵ ، ۱۶:۴۱ ۰ نظر
م.

اما همیشگی تویی، ستاره ی دنباله دار.

باید بارون بییاد و برم سی و سه پل، راه برم و حرف بزنم تا بارون غم هارو بشوره و ببره. باید ستاره دنباله دار گوش بدم. باید نشسته باشم کنارت و برام مهم نباشه که بی دهن لبخند میزنی. از ستاره های گمشده ام حرف بزنم. از تمام چیزهایی که انگار هیچ وقت نبودن. بعد یکی از رویاهای شب های گرم و روشن تابستون فکر کردم که هستن؛ ولی نبودن. 
آدم ها انتخاب میکنند که با بعضی چیزا کنار بییان؛ ولی در مورد من، یه صدایی هست که خیلی وقته میپرسه چرا باید این طوری میشد. 
۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۰:۴۸ ۰ نظر
م.

...

سلام قشنگ ترین فصل سال ؛؛)
۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۴ ۰ نظر
م.

Lights

باید برای خودم روزی ده وعده آهنگ آبی رو تجویز کنم. روزی بیست بار بگم سخت نگیر بچه جون. سی بار به این فکر کنم که باید صبر کنم تا بگذره این روزای سخت. چهل بار کمتر به از دست رفته ها فکر کنم و پنجاه بار به خودم یادآوری کنم که روزگار خوش ما هم میرسه و تمام این خسته بودن بیش از حد هم تموم میشه. 
[امید، بعد چند وقت ترس و بدبینی. ]
۰۱ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۱ ۰ نظر
م.