این روزها بیشتر از هر وقت دیگهای احساس نیاز میکنم به اینکه بیشتر یاد بگیرم. ترسناکه که ذهن آدم میتونه تا این اندازه گولزننده باشه و دقیقا همون لحظهای که خیال میکنی داری بهترین کار ممکن رو میکنی در واقع صرفا داری از هزار و یک پارامتر از قبل ثبتشده توی ناخودآگاهت کمک میگیری برای این تصمیم و هزار و یک عامل خارجی که حتی شاید نتونی تصور کنی. دفعهی آخر که رفتهبودم خونه انگار گیرندههام هزاربار بیشتر حساس شده باشند، هزار بار بیشتر متوجه میشدم که چقدر رسانه چیز ترسناکی میتونه باشه و خب فقط تلویزیون نیست. اینترنت قطعا از اون قدرتمندتره. کلکهای تلویزیون راحتتر لو میره. اما اینترنت؟ خیلی خیلی گولزننندهتر. شاید چون با آدمهایی تعامل داریم و حرفشون رو گوش میدیم که مثل خودمونن نه اینکه صرفا مجری باشه و یک برنامه از پیش ساختهشده. خلاصه که احساس میکنم گیر افتادیم میون حجم عجیبی از اطلاعات که مدام داره بهمون جهت میده و ما در کمال میل استقبال میکنیم ازش. شاید الان به ذهنتون برسه که نه من همیشه قبلش فکر میکنم و هر حرفی رو الکی قبول نمیکنم. آره خب. ولی وقتی دورمون پر بشه از آدمهایی که شبیه خودمون هستند و تایید بشیم مدام، ناخودآگاه همین موضوع میتونه باعث بشه اون چیزی که فکر میکنیم با استدلال و منطق بهش رسیدیم صرفا چیزی باشه که مورد تایید اکثریت آدمهای دور و برمونه و اون چیزی که فکر میکنیم غلطه چیزیه که باهاش کمتر سر و کار داشتیم و از فضای ذهنی و عادتهامون دورتره.
و میدونی موضوع حتی صرفا آویزون کردن «چرا» از گوشهی ذهنم نیست. اون جوابی که بهش میرسم، اینکه اصلا چقدر سواد و تجربه دارم که جوابهام قابل اعتماد باشند خیلی مهمتره. ولی خب فعلا تمرین میکنم تا ببینم چی میشه.