پنجره های آبی

۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۶ ثبت شده است

نیمه‌ی خاموش

از وقتی اومدم خونه هنوز نرفتم شکوفه‌ها رو ببینم. هنوز نرفتم پردیس آلبوم جدیدی که می‌خوام رو بخرم. اصلا بذارید حقیقت رو بهتون بگم، از وقتی اومدم خونه پامو از این در بیرون نذاشتم.
هروقت ناراحتی‌ها عود میکنند نقاشی می‌کشم. خبر خوب اینه که حالمو خوب می‌کنه و خبر بد اینه که احتمالا تا آخر تعطیلات یه عالمه نقاشی دارم.
هوای شرجی اونجا سرخوشم میکنه. اینجا ولی دلگیره. با این‌که این‌جا رو هزار بار بیشتر دوست دارم. 

چرا این روزا شبیه اسفند نیست؟ چرا حس نمی‌کنم بهار داره میاد؟
۲۳ اسفند ۹۶ ، ۱۷:۴۲
م.

حالا که از ته دل نمیخندی

نگاهش می‌کنم و سایه‌ها روی سرم فرو می‌ریزن. بغلش می‌کنم و میگم بالاخره اومدی. لیوان سفالی نقاشی‌شده رو بهم میده و میگه با خودت ببرش. نگاهش نمی‌کنم. دلم نمی‌خواد فکر کنم که کسی قراره بره.
دلم می‌خواد ببینم که می‌خنده. ببینم چطور برای همه چیز لیست درست می‌کنه. چطور به همه کارها میرسه. چطور من رو هُل میده جلو برای کارهایی که اگه به خودم باشه هزارسال طول میکشه.
دلم می‌خواد ببینم که میخنده. 
دلم می‌خواد ببینم که میخنده.
دلم می‌خواد ببینم که میخنده. 
۱۳ اسفند ۹۶ ، ۱۸:۱۶
م.