آدمی ام که از تلفنی حرف زدن فراری ام. ولی وقتی ی. می‌پرسید خب، اوضاع خوبه؟ مشکلی نداری؟ حس کردم تنها آدمیه که من می‌تونم باهاش حرف بزنم و بعد یه آدم دیگه بشم‌. مثل تمام هزار بار پیش. مثل روز قبل از رفتنم که تمام آینده ای که برای خودم تصور میکردم و یادم رفته‌بود رو به یادم آورد و گفت قدر خودم رو بدونم و من چقدر زود با سیل اتفاق‌های عجیب اینجا حرفش رو فراموش کردم. 
۵۰ دقیقه حرف زدم. منی که از تلفن متنفرم. گفت به اینجا فکر نکن. به خونه فکر نکن. زندگی‌ات رو بساز. هزار حرف دیگه که زد و من هزار بار خدا رو شکر کردم به خاطر بودنش. 

همیشه خوب بمون ی. عزیزم. 
قول میدم هیچ‌وقت ناامیدت نکنم.