تیر، مرداد و شهریور. روزی نبود که خالی از سردرگمی بگذره. روزهای مختلف رو مثل ِِ کاشی های بی ربط، مثل تکه های پازل کنار هم میچینم. یک لحظه ذهنم پر میشه از فکر های بی ربط. مثل پازل به هم ریخته با این تفاوت که مرتب نمیشه. 
دلم همه ی آرامش گذشته رو میخواد. آرامش شهریور نود و سه. آرامش آبان نود و دو. آرامش فکر کردن به آرزو ها و آینده. نه مثل الان که فکر کردن به آینده ختم میشه به رفتن. 

همه چیز آخرش ختم میشه به رفتن.