فهمیدن گاهی وقتا یک مرحله قبل از پذیرفتن و گاهی یک مرحله بالاتر از پذیرفتنه. (حداقل در اینجا، مثل واژه نامه ی آخر کتاب ادبیات.) 
مثل خشم ناشناخته که چندوقت پیش برای اولین بار تجربه کردم و فهمیدم یک مرحله بالاتر از یک نوع ناراحتی عمومیه. 

حالا که همه ی اینارو میدونم و رشد هر روزه ی تضاد و تناقض رو به چشم دیدم و حالا که به ظاهر مصلحت اندیشی هارو نظاره کردم (با حفظ احترام واژه ی مصلحت) و حالا که بهتر از تمام روزهای گذشته خودم رو میشناسم و خواسته هامو میدونم، با وصل کردن یک معذرت خواهی نصفه و نیمه و از روی علاقه، باید به همشون بگم که من آزمودم عقل دوراندیش را و متاسفانه یا خوشبختانه، قصد دارم که بعد از این دیوانه سازم خویش را. 
اما صحبت کردن از منظور این حرف ها خودش نیاز به تفصیل و به شرح نوشتن ها داره که خودش نیاز به تجربه ها و اکتشاف هایی داره که هنوز انجام ندادم و پس همین ها کافیه. کافیه برای خود الانم که چندوقت پیش با دلسوزی براش گفتم حالا دیگه هرچقدر که بخوای میتونی توی دنیای درونی ات غرق بشی و حالا دیگه تو رهای رهایی. کافیه برای خود خودم که دچار به ظاهر عقلانیت هایی شده بود که در ادامه اش باید از خودش میپرسید این چطور فکریه که مایه ی این رنج عجیب و بی پایان شده؟ 

- من حالا در مرحله ی بعد از پذیرفتن ام و خوشحال، شاید.