کیلومترها دور شدم از تمام چیزی که بودم، آدم‌هایی که بودیم و روزهایی که گذروندیم. اما وقتی فاصله‌ها رو حساب می‌کنم فکر می‌کنم چقدر تمامش برای من بی‌معناست. زمان که همیشه مسحورم می‌کرد، زمان عجیب و جادویی و کشف‌نشده، قوی‌تر از تمام تعاریف فیزیک بود. قوی‌تر از فاصله‌ها که حالا بازیچه‌ی ذهنم شدند.
کیلومترها دور از روزهایی که توی سرم پر از رویا بود و حالا نزدیک‌تر از همیشه به همون رویاها و تمام چیزهایی که می‌خواستم. به آینده فکر می‌کنم و یادم میاد از ذره‌ی درشت نور که یک تابستون دور دیدمش. یه لحظه توی هوا چرخید و چرخید و محو شد.
اما حالا این‌جا که نشستم، این‌جا که گرد آرامش پاشیدند به ذره‌های آبی آسمون، انگار که هزار هزار ذره‌ی نور توی هوا می‌چرخند.

× گوش بدید. هزار بار گوش بدید.