می‌دونی، دلم برای اون بخش از شخصیتت تنگ شده که حتی سرعت ِ بالای حل کردن یک سوال ژنتیک هم بهش حس رضایت میداد. 

حالا که انگار دویدن‌ها برات کافی نیست. هیچ کاری که انجام بدی برات کافی نیست. نمی‌دونم دانشگاه چه بلایی سرم آورده ولی حالا که ترم تموم شده نگاه می‌کنم عقب و می‌بینم خیلی از کارهایی که برام مهم بود رو این ترم انجام دادم. یک کار گروهی رو با هم انجام دادیم. یک سری از ترس‌هامو کنار گذاشتم. درسی که برام مهم بود رو یاد گرفتم. ایده‌ام رو از یک ایده دور از ذهن چند قدم به واقعیت نزدیک کردم. کلی ایده‌های جدید به ذهنم رسید. میان‌ترم‌ها رو به خوبی تموم کردم. فیلم زیاد دیدم. سعی کردم زیاد یاد بگیرم. سعی کردم روابطم رو سر و سامون ببخشم. ولی هنوز به شدت حس ناکافی بودن می‌کنم. با اینکه میبینم آدم‌های دور و برم خیلی از من بهتر نیستند و تجربه ثابت کرده بیشتر در حال نقش بازی کردن اند ولی باز من آروم نمی‌گیرم و حس می‌کنم همه‌ی دنیا چشم شده تا ناکافی بودن من رو سرزنش کنه. 

دلم می‌خواد علتش رو پیدا کنم تا بتونم راه درست رو پیدا کنم. دیگه این توصیه‌های کلی How to stop being a perfectionist کمکم نمی‌کنه..