فکر می‌کنم اگه یکی از آرزوهای محالم قرار بود برآورده بشه، این رو انتخاب می‌کردم که بتونم تمام اتفاق‌هایی که توی مغز میفته رو ببینم و بفهممشون. تک‌تک مسیرها و اتفاق‌هایی که ختم میشه به یک فکر یک واکنش یا هر چیز دیگه. شاید توی این نقطه به این نتیجه می‌رسیدم که ماجرا فقط اتصال‌های نورونی نیست. ولی وقتی به اون مسیرها فکر میکنم، به مکانیسم‌های بی‌شمار و جزئی که وجود داره یا به یک سلول در سطح مولکولی و تک‌تک واکنش‌هایی که ما رو شکل میدن، حسش شبیه شب‌های رصده. وقتی داری به آسمون نگاه می‌کنی و هم شگفت‌انگیزه و هم ترسناک. اما با این تفاوت که حالا تمام این دنیای شگفت‌انگیز توی سر خودت جا گرفته.